اصلاحات جدید لغت نامه

Hairkul: آنکه روی شانه‌‌هایش مو دارد
Watergate
: دروازه دولاب
Categorize
: نوعی غذای شمالی که با برنج و گوشت گراز طبخ می‌‌شود
Velocity
: شهری که مردم آن از هر موقعیتی برای ولو شدن استفاده می‌‌کنند (شیراز)
Macintosh
: مهین تاج
San Antonio
: به ترکی‌، شما آنتونیو هستید
Longtime
: در حمام ، زمان پیچیدن لونگ را گویند
Long time no see
: دارم لونگ می‌‌پیچم ، نگاه نکن
Cambridge
: شهری که تعداد پلهایش اندک است
UNESCO
: یونس کجاست؟
Jesus
: در اصفهان به بچه گویند که دست به چیز داغ نزند
Finland
: سرزمینی که مردمانش مشکل گرفتگی بینی‌ دارند
Damn You All
: دم همتون گرم
Savage Blog
: ساوجبلاغ
Latino
: لات بازی ممنوع
Godzilla
: خدای استفاده کردن از مرورگر موزیلا

چند نکته

شادی من کدام است اگر تمام دستها، حتی دستهای ناپاک بتوانند آلوده اش کنند.

                                                                                  الن راند


چون دیگر آینده ای ندارند از گذشته حرف می زنند. وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد، برمیگردیم و راهی را که دویده ایم اندازه می گیریم.


دوست داشتن خوبی های دیگری نشان عشق نیست بلکه دوست داشتن عیب های دیگری دلیل عشق است.

                                                                        (هر دو از کتاب میرا _ کریستوفر فرانک)



فیلم و کتاب

سلام

بابت تاخیر عذر خواهی میکنم. ولی یک سفر تقریبا دو هفته ای داشتم.

سفر پر باری بود (!).

دستاوردم (!) تماشای 5 فیلم بسیار زیبا و مطالعه 7 کتاب و چند کتاب و نصفی (!) بود (بعضی کتاب ها رو شروع کردم ولی کامل نخوندم!

کتاب هایی که خوندم:

چهار صندوق

ندبه

فیلم در فیلم

هر سه از بهرام بیضایی که مثل کارهای قبلیش عالی بودند. البته در مورد فیلم در فیلم این رو نمیگم(و البته صرفا نظر شخصیم رو بیان می کنم)

قلابی (مجموعه داستان های کوتاه) از رومن گاری (این نویسنده موفق شده یک جایزه رو که در طول عمر یک نویسنده فقط یک بار بهش تعلق می گیره (گنکور) دوبار دریافت کنه اون هم با استفاده از نام جعلی!)

میرا اثر کریستوفر فرانک: این کتاب هم یک جور شاهکاره و نویسندش به نظر ذهن خلاقی داشته.

دیوارگذر (مجموعه داستان) اثر مارسل امه

دوست بازیافته اثر فرد اولمن همون طور که گفته شده یک شاهکار کوچک به حساب میاد. جمله پایانی این داستان واقعا تکان دهندست.

یوزپلنگانی که با من دویده اند اثر بیژن نجد هم پر از استعاره و تشبیه است و گاهی بین این استعاره ها گم میشویم! نا گفته نماند که سال ۱۳۷۴ همین مجموعه داستان برنده ی جایزه ی ادبی " گردون " شد.

از بین فیلم هایی که دیدم My sister’s keeper فیلم زیبایی بود البته تاکید میکنم این فیلم یک درام واقعیه و اگر با بیمار سرطانی در ارتباط هستید شاید بهتر باشه این فیلم رو نبینید (از این جهت که ممکن شدیدا رو احساسات شما تاثیر بذاره) _و شاید بهتر باشه ببنید چون می تونه به شما یاد آوری کنه که این بیماران ممکنه دید متفاوتی به زنده بودن داشته باشند و شما باید درک شون کنید_.

Life is beautifulهم اول داستان شروع جذابی از نظر من نداشت! شبیه فیلم های کمدی بود که بیشتر وقتها حوصله دیدنشون رو ندارم ولی در ادامه واقعا جالب میشه فداکاری یک زن و مرد به امید نجات خانواده!

Déjà Vu  فیلم زیبایی بود. برای کسانی که می خواهند این فیلم رو ببینند باید بگم که در علم پزشکی به این پدیده که در محیطی قرار میگیریم که تصور می کنیم پیش از این درش حضور داشتیم و یا صحنه ای رو می بینیم که به نظر می رسه قبلا دیدیم Déjà Vu  گویند.

سرکاریم

طلحک    آهای -ایهاالناس- می دانید چه می­خواهم بگویم؟

جمعیت   [همصدا] نه.

طلحک    هه –من به شما مردمی این همه نادان چه بگویم؟

...

طلحک    ای خلق خدا، ای گروه، آیا می­­دانید چه دارم که بگویم؟

جمعیت   بله.

طلحک    خب پس اگر می­دانید لازم نیست من حرفی بزنم.

جمعیت رودست خورده می­خندد.

...

طلحک    آهای جماعت بلاخره می­دانید چه می­خواهم بگویم؟

یک دسته    نه!

دسته دیگر     بله!

طلحک    پس آ­ن­هایی که می­دانند به آن­هایی که نمی­دانند بگویند.

 

                                    آهو، سلندر، طلحک و دیگران – بهرام بیضایی

با عرض شرمندگی!

سلام به همه دوستان

ببخشید بابت غیبت طولانیم!

ولی این مدت یکم سرم شلوغ بود. بعد از امتحانا و پروژه ها بابت نمره های نه چندان جالبی که بعضی از اساتید با نامردی ازم کم کردند اعصابم بهم ریخته بود. بعدش یک هفته از شهر دیگه ای مهمون داشتیم. بعد از اون هم اول مرداد دفاع ارشد خواهرم بود رفتم زنجان اونجا دفترم رو که نوشته هام توش بود رو اشتباهی گذاشتم تو یکی از جعبه های وسایل خواهرم و این جعبه هم چند روزی تو پارکینگ بود تا اینکه امروز پیداش کردم ولی فعلا شما به این دو جمله از سری داستان های کوتاهم رضایت بدید تا پست بعدی!

 

 

استاد عباسی: من نمیدونم چرا هر جلسه که میام سر کلاس باید ی دور جای نشستن شما هارو Arrange کنم!

یکی از دانشجوها (همین جا اعلام میکنم این سری جدا یادم نیست این دانشجوی محترم کی بود!):

Arrangement by Ostad Abbasi

بچه های حاضرجواب!

صیاد: استاد کلاس خیلی شلوغه بچه­ها خیلی حرف می زنن.

استاد: تو که خودت از همه بیشتر حرف می زنی!

صیاد: من حرف نمی زنم که من ز... می زنم!


***


استاد: بچه ها یکی پاشه در کلاس رو ببنده.

بازم صیاد: ی بچه پاشه در رو ببنده!


***


- اخه چرا خودتو می زنی به کوچه علی چپ؟!

- چند بار بگم من از این اصطلاح خوشم نمیاد!

- خوشت نمیاد؟! خیلی خب نمیگم. پس چرا خودتو می زنی به خریت؟!