فالوده مهمان می شویم!

خیابون بوعلی بالا!  من و دوستان!  کنار جوب آب ! نشستیم بستنی و فالوده خوردیم!  

ملتم رد میشدن چپ چپ نگاه می کردن!  

به بچه ها گفتم بشینیم تو ایستگاه اتوبوسا ولی گوش ندادن! 

خوش گذشت!  

دست میزبان درد نکنه!

افکار پراکنده امروز من!

خستم...

بی حوصلم ... 

و ی جورایی از همشون(!) متنفرم! 

به خاطر حرف بی اهمیت یک ادم نچندان مهم ناراحت شدم و خودمم نمی فهمم که این دیگه چه وضعشه! 

به خاطر کارای نه چندان مهم یک آدم با اهمیت دلخورم و نمی دونم چطور با این قضیه کنار بیام در حالی که مطمئنم اینقدرا هم سخت نیست ! 

 

آخه این چه وضعشه!!!