برگردان انگلیسی اسمی شاعران!

 عنصری: Elemental


بابا طاهر عریان: Naked clear father


نظامی: Military


بیدل: Without heart


شیروانی: Gable roof

مهدی اخوان ثالث: Mahdi, Three brothers


جامی: The cup


رودکی: ?River of whom

عشق

امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام. 

شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است. 

امیر برگشت و دید هیچکس نیست. 

شاهزاده گفت: عاشق نیستی! عاشق به غیر نظر نمی کند!

در ساحل رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم

امروز برای چهارمین بار کتاب رودخانه پیدرا نوشته پائولو کوئیلو رو خوندم.

از خوندنش خسته نمیشم و هر بار که این کتاب رو میخونم وادارم می کنه به زندگیم فکر کنم. هر بار که میخونم یک مفهوم جدید رو توش پیدا می کنم و همیشه از خوندن خط به خطش لذت میبرم. همشیه با اینکه هیچ چیز مأیوس کننده ای نداره آخرش اشک میریزم.

·سعی کن فقط زندگی کنی، به خاطر آوردن "سهم" پیرهاست.

·بدبخت کسی است که از خطر کردن می ترسد. او هرگز سرخورده نمی­شود. ناامید نمی­شود و مانند کسی که در جست و جوی تحقق رویاهایش زندگی می­کند رنج نخواهد کشید. اما هنگامی که به گذشته نگاه می­کند (چون ما همواره به جایی می­رسیم که به گذشته نگاه کنیم) قلبش به او خواهد گفت: با معجره هایی که خداوند در مسیر تو قرار داده بود چه کردی؟ بااستعدادهایی خداوند در درون تو به ودیعه گذاشته بود چه کردی؟ آنها را در اعماق چاله ای خاک کردی چون می ترسیدی که از دستشان بدهی؟ و حالا آنچه برایت باقی مانده اینست: اطمینان به اینکه زندگیت را از دست داده ای.

·من نمی دانم ترس های او کدام ترس ها هستند اما ترس های خودم را میشناسم. نیازی به ترس های جدیدتر ندارم مال خودم کافی هستند.

·این دیوانگان بودند که عشق را کشف کردند.

این جمله ها از همین کتاب بودند و جمله های زیادی توی کتاب هستند که الهام بخش هستند ولی باید با اصل داستان درکشون کرد.

و همش فکر می کنم چرا چاپ کتاب های پائولو کوئیلو اینجا ممنوع شد!!!

فالوده مهمان می شویم!

خیابون بوعلی بالا!  من و دوستان!  کنار جوب آب ! نشستیم بستنی و فالوده خوردیم!  

ملتم رد میشدن چپ چپ نگاه می کردن!  

به بچه ها گفتم بشینیم تو ایستگاه اتوبوسا ولی گوش ندادن! 

خوش گذشت!  

دست میزبان درد نکنه!

افکار پراکنده امروز من!

خستم...

بی حوصلم ... 

و ی جورایی از همشون(!) متنفرم! 

به خاطر حرف بی اهمیت یک ادم نچندان مهم ناراحت شدم و خودمم نمی فهمم که این دیگه چه وضعشه! 

به خاطر کارای نه چندان مهم یک آدم با اهمیت دلخورم و نمی دونم چطور با این قضیه کنار بیام در حالی که مطمئنم اینقدرا هم سخت نیست ! 

 

آخه این چه وضعشه!!!

سنتی منسوخ شده؟!

دیشب چهارشنبه سوری بود. یک جشن باستانی با قدمت چندین هزارساله! یک سنت ایرانی که ایرانی ها دارند تلاش می کنند با وجود تمام مخالفت ها و خشونت ها این آیین را حفظ کنند. 

 

دیشب چهارشنبه سوری بود. شبی که باید جشن گرفت و شاد بود. اما دیشب... 

تمام خیابان های منتهی به بلوار ارم و بعثت در همدان بسته بودند. سر هر کوچه در این مناطق چند نفر پلیس ضد شورش ایستاده بود. 

توی بقیه خیابون های شهرم قدم به قدم مامور ایستاده بود! 

ولی نکته جالب این جاست که باید پرسید مشکل کجاست: مشکل از خیابوناست یا از مردم!؟ 

خب مردمم دمشون گرم بازم آخرش کاری رو که می خواستند رو انجام دادند و هیچ کس هم جلو دارشون نبود !

این جشن و این مراسم رو چندتن از مراجع حرام اعلام کردند و برخی هم این مراسم را یک سنت منسوخ شده اعلام کرده!!!!!!!! 

ولی نگفتند که اگه این مراسم یک سنت منسوخ شده است پس چرا هر سال که به چهارشنبه آخرسال میرسیم مردم اینقدر به شور و شوق میافتند و چرا هر سال سر برگزاری این مراسم این همه بحث هست! 

  

 

 

پ۱: میخواستم ی مطلب راجع به اصل سنت چهارشنبه سوری و فلسفش بنویسم اما متاسفانه دیر یادم افتاد و فعلا وقت ندارم! 

 

پ۲: یادم رفت: چهارشنبه سوری مبارک! 

  

پ۳: سال نو مبارک!