داشتم الان مطالب خرداد و مرداد90 رو میخوندم بهمراه کامنت دوستان کلی خندیدم!
چه روزایی گذروندیم!
چه خوش بودیم.
استرس الانم نداشتم! شماها رو نمیدونم!
دلم براتون تنگ شده بچه ها!
کاش باز بریم دانشگاه یکم پدر و باباشاه سر به سر استادها بذارن بخندیم بعد من بیام اینجا بنویسم دوستان دنبالش کامنت بذارن هی بخندیم!
آره والا
دورانی داشتیم
الان دارم میفهمم که استادا چی میکشیدن از دس ما...
ولی خدایی ما خوب بودیم . . .
اره بندگان خدا! من اگر خودم سر یکی از این کلاسها استاد بودم تاحالا رفته بودم تیمارستان یا یکی یکی پوست سر بچه ها رو میکندم!
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد