روزها را می شمارم
به آمدنت چشم دارم
راه، خسته از نگاه من
ـ خسته تر از من ـ
زمین نفرینم می کند
از این امید ملال آور
من هنوز
آمدنت را چشم به راهم.
سایه ها می لرزند و من از هر لرزش
پیکری آشنا می بینم
ـ پیکری
و دوباره محو می شود.
می آیی
می آیی
می دانم