درس خوندن ما!

بهش میگم هفته پیش این فصل رو کامل خوندم، فهمیدم و تمام تست هاش رو جواب دادم. اما این هفته همون تست ها رو اشتباه زدم!

میگه نتیجه میگیریم وقتی ی فصل رو خوندی تست هاش رو هم زدی هفته بعد نباید دوباره تست های همون فصل رو بزنی! باید بری فصل بعدش رو بخونی!


داوطلبین گرامی کمتر از یک ماه دیگر به آزمون کارشناسی ارشد باقی است!

کجایین؟

داشتم الان مطالب خرداد و مرداد90 رو میخوندم بهمراه کامنت دوستان کلی خندیدم!

چه روزایی گذروندیم!

چه خوش بودیم.

استرس الانم نداشتم! شماها رو نمیدونم!

دلم براتون تنگ شده بچه ها!

کاش باز بریم دانشگاه یکم پدر و باباشاه سر به سر استادها بذارن بخندیم بعد من بیام اینجا بنویسم دوستان دنبالش کامنت بذارن هی بخندیم!

... بهانه

خیلی وقته نبودم. میدونم!

ی سیر خاص وجود داره!

از چهارم دبستان خاطره مینوشتم. ی دفتر خاطرات خریدم بعدشم یکی دیگه هم خواهرم بهم هدیه داد. تا اول دبیرستان تو اون دفتر مینوشتم.

بعدش این وبلاگ رو راه انداختم از اون به بعد دیگه کمتر میرفتم سراغ دفتر خاطرات. با اینکه مطالب این وبلاگ هم گاهاً ربطی به مطالبی که عادت داشتم تو دفترم بنویسم نداشت.

البته گاهی باز مینوشتم. پراکنده رو هر تیکه کاغذی که پیدا میکردم. حالا هرسری که میشینم کاغذا و کمدم رو سرو سامون بدم بعضیهاشون رو پیدا میکنم و میخندم!

گذشت و گذشت تا به پدیده ای به اسم facebook آشنایی پیدا کردم. اینقدر تو دنیای فیس بوک هم غرق شدم که دیگه کمتر سراغ وبلاگ اومده تا اینکه مثل دفتر خاطراتم بعد مدتها وبلاگ هم از زندگیم حذف شد!

الان هم که دیگه این درگیر کنکور ارشد هستم که دیگه فیس بوک هم داره منو فراموش میکنه!

ی پست با چتد روز تاخیر

ما نفهمیدیم بلاخره این جشن بود یا نبود؟

اگه بود چرا دست میزدیم هـ مـ تـ ی چپ نگاه میکرد؟

اگه نباید دست میزدیم این چه جور جشنی بود؟!

اگر هم جشن نبود چرا نوشته بودن جشن؟ چرا ساز و دهل داشت؟!



د خو چپ چپ نگاه میکنی که چی بذار ی روزم خوش باشیم!

نصیحت

ی توصیه دارم برای دوستای وبلاگ نویسم. 

 

 

امروز ی تجربه کسب کردم:  

من شخصا عادت به بلاک کردن نظرات ندارم اما اگر فرد ناشناسی براتون کامنت گذاشته و شما هم مثل من از اون دسته ای هستید که نظرات رو قبل از انتشار تایید می کنید، قبل از تایید نظر فوق ابتدا به لینکی که گذاشته ی سر بزنید! 

 

 

از ما گفتن بود! 

ی چیزایی دیدم که میگم!

کارمنده ما داریم؟!

برگه تایید معدل رو که تو دفترچه ثبت نام آزمون ارشد بود بردم آموزش برا تایید. ی جوری نگاه می کنه انگار دفعه اولشه با همچین برگه ای مواجه شده. پایین برگه نوشته این برگه در دو نسخه یکی برای دانشجو و یکی هم برای پرونده دانشگاه جهت استعلام سازمان سنجش لازمه. ولی مسئول آموزش به این نکته توجه نمی کنه. چیزی که توجهش رو جلب میکنه اینه که نوشته دانشجویان سال آخر. می پرسه ترم چندی؟ میگم سه. میگه مگه تو سال آخری هستی؟ (میخوام بگم پ نه پ فارغ التحصیلم اینجوری نوشتم ریا نشه) میگم خب آره دیگه ترم بعد درسم تموم میشه. میگه سال آخر محسوب نمیشه (یواش یواش دارم خودمم گیج میشم و به شعور خودم شک من کنم) میگمم خانوم اون پایین نوشته کسانی که تا 31 شهریور 91 فارغ التحصیل میشن الان هم معدلم رو تا تاریخ 30 شهریور 90 می خوان. ی نگاه طلبکارانه عاقل در صفیح (که بیشتر سعی داره ضعفش رو بپوشونه) بهم می ندازه با کلی منت یکی از برگه رو بر میداره پرش می کنه بر میداره برا خودش. میگم این یکی چی؟ می گه لازم نیست خودمون از این ی کپی میگیریم برا تو پروندت!!!!!!!!!! (معدلم رو خودم داشتم و حوصله بحث کردن نداشتم! برگه اول برای سازمان سنجش بود برگه دوم برا من نه برا پروندم تو دانشگاه!)

                                                ***

معدل کاردانی رو یادم نبود. هیچ گواهی هم نداشتم. میرم موسسه محل تحصیل کاردانی و تا میپیچم تو کوچه اولین چیزی که نظرم رو جلب مبکنه سر درشه که باز هم عوض شده و تا می خونمش می چسبم به سقف (شایدم میخکوب میشم به زمین چون وسط کوچه سقف نبود بهش بچسبم!)زمان ما زیر نظر آموزش و پرورش بود و عنوانش آموزشکده که ما بهش میگفتیم دکه! حالا سر درش شده دانشکده فنی و حرفه ای و زیر نظر آموزش عالی!

البته زیاد فرقی نمی کنه کارمندها همونن و هیچ فرقی نکردن (البته اکثرشون) میرم دفتر معاونت آموزش که از سه تا کارمند اون اتاق فقط یک نفر عوض شده. مسئول اصلی تو اتاق نیست و این کارمندی هم که تو اتاق هست و من میشناسمش (خانم (ش)) نمیشه سوالی ازش پرسید (از بس که خوش برخورد تشریف داره)! میرم سمت اون کارمندی که نمیشناسم میگم من فارغ التحصیل 89 هستم معدل کاردانیم رو میخوام. ی خورده فکر میکنه به جوابی نمی رسه و از (ش) می پرسه معدلش رو از کجا باید بگیره. خانم (ش) هم که انگار در حال غنی سازی اورانیوم می باشد با غرور خاص بی خود همیشگیش میگه باید از تو سایت نگاه کنه. خندم میگیره ( آی کیو اگه به این راحتی بود این همه راهرو نمیومدم تا اینجا و تو اتوبوس کنسروی نمیشدم که! خب خودم صد بار امتحان کردم نام کاربریم دیگه اعتبار نداره خانم پر مدعا) ولی باز طبق معمول به معلومات خودم شک میکنم و می پرسم چه جوری؟ که با جوابی که میشنوم خیلی خودم رو کنترل میکنم تا بتونم خونسرد برخورد کنم: شما که رشتت کامپیوتره باید بهتر بدونی؟ (رشته من و قطعا اسم من رو یادشه ولی از سیستم کاری اطلاع درست و دقیق نداره و مثلا مسئول ثبت سیستمیه) بازم فقط لبخند میزنم و میگم سعی کردم ولی کلمه کاربریم اعتبار نداره. اینو که میشنوه لبخند تمسخرش از چهرش محو میشه یکم مکث میکنه و میگه برو اتاق آخر.

اتاق آخر اتاق مورد علاقمه! اتاق فنی آوری اطلاعات. مسئولش جزو معدود کارمندای خوش برخورد آموزشکده ( تصحیح میکنم، حالا شده دانشکده!) است و در واقع تنها مسئول خوش برخورد که ما زیاد باهاش سر و کار داشتیم. میگم خانوم نبوی معدلم رو میخوام بدونم میگن باید از تو سایت نگاه کنی. میگه کی این حرف و زده میگم خانم (ش). سری به نشانه تأسف تکون میده و میگه شما فارغ التحصیلی اطلاعاتت دیگه تو سایت نیست. خوشبختانه همون مسئولی که از اول باید می رفتم سراغش از اونجا داره رد میشه. خانم نبوی صداش میکنه و قضیه رو میگه و منم ی توضیح مختصر که نامه کتبی نمی خوام فقط شفاهی بهم بگید بدونم. اونم اول میگه ما دیگه اطلاعات شما رو نداریم (دروغ به این بزرگی!) میگم حالا از ریز نمره هام معدلمم پیدا کنید (انگار خودش نمی دونسته).

بلاخره من معدلم رو پیدا کردم ولی ناز و ادا و پر مدعا بودن این مسئولا منو کشت!