از پنجره بیرون را نگران بودم:
خانه ای ویران شده
این بار به یاد آبادی افتادم!
ویران شد تا دوباره از سر گرفته شود
این است راز بزرگ عصر جدید
عجیب نیست عجیب!
دوستت دارم و دانم که توای دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم!
این بیت شعر از جمله اشعاریست که من علاقه وافری به آن دارم.شما چه طور؟!
متن امروزم را تصمیم دارم کمی ادبی بنویسم:
مسیحیان دوست دارند که شب کریسمس برف ببارد و این دقیقا ارزویی است که من شب های یلدا به آن می اندیشم. امسال اب و هوای شهر من (همدان) با سال های دیگر کمی متفاوت.سال های قبل از اواخر پاییز باران های فصلی تمام می شدند برف همه جا را سفید پوش می کرد. اما امسال تا اواخر اذر برف چندانی نبارید، حتی در شب یلدا که من انقدر منتظرش بودم. و حالا امروز 16 دی که 16 روز از شب چله می گذرد آسمان تلافی تمامی چشم انتظاری هایم را دراورد برف سنگین حتی باعث تعطیلی دبیرستان ها (امری که من در سه سال دبیرستان با ان مواجه نشدم) نیز شد.
خلاصه اینکه همدان نزدیک 70 سانتیمتر برف اومده و همه جا خیلی قشنگ شده و من خیلی دوست داشتم مثل سال های پیش برف بازی کنم ولی هم سرمای شدیدی خوردم و هم تنهایی حوصله بازی نداشتم پس در نتیجه منصرف شدم. انگار هر چه بزرگتر می شویم از هم دورتر می شویم و آرزوهایمان را نیز فراموش می کنیم.
چشمانت خورشید من اند
و در خواب غوطه ور می گردم
وقتی به خواب رفته اند
چشمانت را می بندی و
بار دیگر آغاز می گردد شب من،
وقتی هنوز هوا روشن است.
من نیز چشم می بندم و در خواب،
خواب خورشید می بینم
خواب دو چشم تو را
چشمانت را بگشای
تا من
بار دیگر به روز باز گردم
صبح را باری دیگر به من هدیه کن!
سلام…
من هم به جمع وبلاگ نویسان پیوستم. همون طور که از اسم وبلاگم پیداست قراره از همه جا بنویسم. پس به پراکندگی مطالبم خرده نگیرد. اینجانب همچنین قصد دارد اشعار خود را در این وبلاگ به سمع(در واقع بصر)دوستان بگذارد و تا حدی نظر سنجی کند. لطفا با من همراه باشید.