ویرانی یا .......

 

از پنجره بیرون را نگران بودم:

                    

                      خانه ای ویران شده

                     این بار به یاد آبادی افتادم!

ویران شد تا دوباره از سر گرفته شود

 این است راز بزرگ عصر جدید 

                         عجیب نیست عجیب!

                                                                        

.....................؟

دوستت دارم و دانم که توای دشمن جانم

                                  از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم!

این بیت شعر از جمله اشعاریست که من علاقه وافری به آن دارم.شما چه طور؟!

آدم برفی، دوست من

Click for Full Size View

متن امروزم را تصمیم دارم کمی ادبی بنویسم:

مسیحیان دوست دارند که شب کریسمس برف ببارد و این دقیقا ارزویی است که من شب های یلدا به آن می اندیشم. امسال اب و هوای شهر من (همدان) با سال های دیگر کمی متفاوت.سال های قبل از اواخر پاییز باران های فصلی تمام می شدند برف همه جا را سفید پوش می کرد. اما امسال تا اواخر اذر برف چندانی نبارید، حتی در شب یلدا که من انقدر منتظرش بودم. و حالا امروز 16 دی که 16 روز از شب چله می گذرد آسمان تلافی تمامی چشم انتظاری هایم را دراورد برف سنگین حتی باعث تعطیلی دبیرستان ها (امری که من در سه سال دبیرستان با ان مواجه نشدم) نیز شد.

خلاصه اینکه همدان نزدیک 70 سانتیمتر برف اومده و همه جا خیلی قشنگ شده و من خیلی دوست داشتم مثل سال های پیش برف بازی کنم ولی هم سرمای شدیدی خوردم و هم تنهایی حوصله بازی نداشتم پس در نتیجه منصرف شدم. انگار هر چه بزرگتر می شویم از هم دورتر می شویم و آرزوهایمان را نیز فراموش می کنیم.

یادم هست سال اول دبیرستان تقریبا سه سال پیش برف سنگینی بارید و من مدرسه بودن و با سه تا از دوستانم تو حیاط مدرسه یک آدم برفی درست کردیم بقیه بچه ها ما را مسخره کردند. ولی ما با بی اعتنایی کار خودمان را ادامه دادیم.(بنا به گفته ی خواهر عزیزم مهرنوش سعی می کنم از واژه هایی که در گفت و گوهای عامیانه استفاده می کنیم استفاده نکنم،کار سختی گاهی دستور زبان جمله ها بهم میریزه ببخشید اگه یه خورده جمله هام ایراد داره!!!) و من از همه خوشحال تر بودم چون برای اولین بار بعد از سه سال دوستی با این سه نفر(با هر سه تو راهنمایی هم هم کلاسی بودم) حس کردم یک نقطه ی اشتراک با آن ها دارم و آن چیزی نبود جز ایده ساخت آدم برفی. دلم می خواهد یا در واقع بهترست بگویم :آدم برفی: نقطه تعامل آدمها!!!!

امروز به وبلاگ یکی از دوستان سر زدم  البته اصلاْ دوست نداشتم این جا لینکش کنم!!! بهم برنخورد چون من گوشم به این حرف ها بدهکار نیست ولی دوست دارم بدونم چند نفر(دختر و پسر )توی این فکر و صحبت ها هستند و چند درصد از خانوم ها مشخصاتشون واقعاْ حداقل به نصف مشخصاتی که ایشون دادند هم خوانی داره؟!!! کسی جوابی داره؟

شعر۱

چشمانت خورشید من اند

و در خواب غوطه ور می گردم

وقتی به خواب رفته اند

چشمانت را می بندی و

          بار دیگر آغاز می گردد شب من،

          وقتی هنوز هوا روشن است.

من نیز چشم می بندم و در خواب،

خواب خورشید می بینم

خواب دو چشم تو را

چشمانت را بگشای

           تا من

                             بار دیگر به روز باز گردم

صبح را باری دیگر به من هدیه کن!

من هم هستم

سلام

 من هم به جمع وبلاگ نویسان پیوستم. همون طور که از اسم وبلاگم پیداست قراره از همه جا بنویسم. پس به پراکندگی مطالبم خرده نگیرد. اینجانب همچنین قصد دارد اشعار خود را در این وبلاگ به سمع(در واقع بصر)دوستان بگذارد و تا حدی نظر سنجی کند. لطفا با من همراه باشید.