انتظار

روزها را می شمارم 

به آمدنت چشم دارم 

راه‌‌‌، خسته از نگاه من 

ـ خسته تر از من ـ   

زمین نفرینم می کند 

از این امید ملال آور

من هنوز 

آمدنت را چشم به راهم. 

سایه ها می لرزند و من از هر لرزش  

پیکری آشنا می بینم 

ـ پیکری 

و دوباره محو می شود.  

می آیی 

می آیی 

می دانم

نظرات 5 + ارسال نظر
asiyeh شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://satorm.blogsky

چه جالب

حامد سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ

شعرت حرف نداشت
اینم شعر منه یه نظری بده
در سکوتی مانده ام که کابوسی بیش نیست
در اتاقی سرد هستم که هر کنجش پوچی بیش نیست
از پس کوچه های تاریک پر از تهی آیا پیدا میشود کسی
تا که گیرد دست من تا برد از این دیار ناشنا
آری امروز من خاهم شکست این سکوت
آری امروز فرو میریزم این دیوار پوچ
از ته دل صدا خواهم زد که تورا می خواهم
تاکه باز آیی و این درد مرا مرحم شی
یا که همدرد دل خستم شی

محمد چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ http://biurika.blogfa.com

جالب بود دکتر

آرش پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ http://rahmadrash76.blogfa.com

سلام نوشین خوبی؟

شادی یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ

وای!! عالیده!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد