_ چی بخرم؟
_ هیچی برو بعداً می گم.
_ نه بگو!
_ بلندگو استریو واسه خونت!! _استریو؟ _آره!!
لبخند می زند و در را می بندد.
همه این حرف ها را بعد از این زدند که او صدای ضبط را بلند می کند و بعد می ایستد و پیاده می شود. این یکی با خودش فکر کرد چقدر به صدای بلند علاقه دارد! چیزی به فکرش رسید و قبل از اینکه او پیاده شود گفت: واسه خودت یه استریو بخر.
.....
.....
این یکی دوباره با خودش فکر می کند:
خود عصبانیش می گوید: دیگه حرف نمی زنم!
خود بی خیال پاسخ داد: ول کن بابا! اهمیت نداره! چرا به این چیزا فکر می کنی!
نگران می شود. اما باز خود بی خیال لبخند می زند و هم او به دادش می رسد. بخند تبدیل به خنده می شود و خود خوشحال می گوید: از خودم خوشم اومد!
و فراموش می کند و در آهنگ ترانه غرق می شود و دوباره اسمی در ذهنش نقش می بندد. اسمی ناواضح که حقیقت دارد اما نقش را پاک می کند و دوباره به سراغ خود بی خیال می رود.!!
و من می گویم که چقدر در این متن از علامت تعجب استفاده کردم.
« برگرفته از ذهن خلاق خودم! _به قول یکی از دوستان داززززززززز_»
باعلامت تعجب شاید خیلی ها آشنا باشند. ولی.....