می خواهم بگذرم از چشمانت
تو نیز بگذر
بگذر از چشمانی که
همیشه نگران راه تو اند و
هر بار که می نگرند
دلواپس سقوط...
بگذار بگذرم و تو نیز بگذر
چشمانت مرا محصور می کنند و من...
در پی تو تا بام دویدم
_تا به خدا_
می گذرم و
نمی گذرم
از چشمانت
فداکاری نیست ، ایثار نکرده ام
مال تواند و به هر که بخواهی می دهیشان
اما باز هم
نگران راه توام
می گذرم و
می گذارم و
می روم
و باز هم نگرانم
نگران چشمانت
و نگران همیشهء ....
سلام
شعر قشنگی بود...از سروده های خودته؟
به نظر نگهبانی با نگرانی فراونی آویخته شده...
ممنون از حضورت..
من کتاب یک مردش رو نخوندم ...ولی اگه مهشره میگردم دنبالش پیداش میکنم.
موفق باشی
صدای پایی از انتهای کوچه می آیدکسی آرام مرا می خواند
بیا امشب ستاره بچینیم
آسمان منتظر است
و
دریا بی تاب
ابر سیاهی بر دلت خیمه زده می دانم
بیا
تا از ستاره ها برایت
فانوسی درست کنم دریایی
تا به حقیقت زلال چشمه برسی
که آن وقت تو دریایی
و بی نیاز
ای مسافر!!
حرکت کن
راه دراز است و پر خم
و تو کوله باری ازعشق داری
همین کافی است
که عشق مر کب سفر است
نه مقصد حرکت.
********در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی،حکم آنچه تو فرمایی*********