بالاخره شنبه بعد از عمری برای انتخاب واحد به دانشگاه رفتم. برای برگشتن باید از اتوبوس واحد استفاده می کردیم. با مهسا(یار غار) سوار شدیم ولی اتوبوس خیلی شلوغ بود ما دم در ایستادیم و در هر ایستگاهی چند نفر پیاده می شدند و ما یک پله یک پله بالا رفتیم. تا بلاخره به کنار نجره رسیدیم. با خودم فکر کردم اگر بخواهیم تا آخر خط اتوبوس بروی احتمالاً به ته اتوبوس هم می رسیم. ولی تا آخر خط نرفتیم و وقتی پیاده شدیم به مهسا گفتم: گلی ترقی داستانی دارد به نام اتوبوس شمیران احتمالاً من هم تا آخر ترم داستانی می نویسم به نام اتوبوس سنگ شیر.
ببین نوشین جان! اینکه من اینجا چه حسی دارم یا دهنم سرویس شده یا چی کشیدم و چی وانمود کردم یا اینکه الان خیلی خوشحالم یا نه یا وضعم از ایران بهتره یا نه، اینا اصلا مهم نیست. مهم اینه که مطمئن بودم باید بیام، الانم مطمئنم که باید پای تصمیمی که گرفتم بایستم. یعنی کلا به نظرم راه دیگه ای نیست اصلا...
مرسی ژوکر فکر قشنگی داری امیدوارم لطمه نخوری