کلاس های دانشگاه قرار بود از اول بهمن شروع شود. ولی متأسفانه یا به قولی Unfortunately به علت برودت هوا (همدان رکورد دار سرما بود) و تعطیلی دانشگاه و به تعویق افتادن تاریخ امتحانات گویا قرار شده که کلاس ها از بیستم شروع شود. این چند روز هم هر چقدر با دانشگاه تماس می گیرم تا از تاریخ انتخاب واحد با خبر شوم جواب نمی دهند و من هم کلاً بی خیال شدم و گفتم«هر چه پیش آید خوش آید» که البته ربط چندانی هم نداشت!!!!!!!!!!!!!!
به هر حال فکر کردم که پارسال این موقع چه می کردم و یاد دوران مدرسه افتادم که توی کوچه های شکریه با مهسا قدم زنان برمی گشتیم و وقتی به زمین می خوردم خودم - بیش تر از مهسا – این قدر می خندیدم که دیگه توانایی بلند شدن نداشتم(همان طور که پیش تر نیز متذکر شدم برای جلو گیری از به کار بردن الفاظ گفت و گوی روزانه بسی تلاش می کنم ولی در برخی موارد کار ساز نیست و زبان عامیانه را ترجیح می دهیم ببخشید بابت نگارش پرغلط). یادم اومد که با مهسا و مینا موقع ردشدن از شکریه سه تایی همزمان پاهایمان را گذاشتیم روی جوب پر از برف و هر سه تا زانو تو برف رفتیم من هم نمی تونستم دیگه از اون جا بیام بیرون.پارسال این موقع دلهره کارنامه ها را می زدیم و من هم که سال آخر این قدر درگیر کلاس کنکور و تست زدن شدم که اصلاً به درس های عمومی نگاه نمی کردم و از درس های تخصصی هم سردر نمی آوردم . آن روزها رفتند!!!.......... کلاس های بسته ها (مخفف بسته های نرم افزاری)و چندرسانه ای (مخ نرم افزارهای چندرسانه ای – Multi media Soft ware)خانم رضایی که از آن جایی که دبیر محترم هم خودش چیزی از درس سردر نمی آورد و حتی در برخی مواقع اشکالتشان را این بنده زادگان حقیر برطرف می نمودند و ما نیز که دریافته بودیم از این کلاس چیزی به درد بخوری نخواهیم آموخت و اگر خودمان در منزل به بررسی کتاب بپردازیم بیش تر به نفعمان می شود در طول کلاس ( و شاید در عرضش هم) از لحظات با هم بودن استفاده نموده و به گفت و گو و خنده می پرداختیم و به جای کار بر روی فایل های صوتی با headset به ترانه های چاوشی ، هاکان و حمیدرضا علی رضا گوش فرا می سپردیم و حتی در مواقعی (این یکی بیش تر در مورد مهسا صدق می کرد) چرت کوتاهی نیز می زدیم. ولی با این حال باز هم آخر ترم ما سه تن (به قولی سه تفنگ دار _ آخه هر تست کنسل کردن و شلوغ کاری و بزن بکوبی که اتفاق می افتاد ما سه تا یه سرش بودیم!_) بهترین پروژه را ارائه می دادیم. و کلاس های سخت افزار و شبکه که باز هم توسط دبیر محبوب خانم رضایی تدریس می شد و این بار نه سر کلاس و نه در منزل چیزی از ان سر درنمی آوردیم و برای امتحان و تست استثناً به حفظ کردن آن ها می پرداختیم(آخه من همیشه سعی کردم مفهومی بخونم وهیچ وقت از دروس حفظی نمره خوبی نگرفتم)بگذریم از تقلب های درجه یکی که سر جلسه مرتکب می شدیم که قصه مفصلی دارد و شاید وقتی دیگر و جایی دیگر و در پستی دیگر اگر خدا خواهان بود می نویسم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این 5 ماه رو کاملاً به بطالت گذروندم و سرم رو با کلاس زبان همیشگی گرم کردم و جدیدنا کلاس ایروبیک هم بهش اضافه شده. گاهی ناجور احساس دل مردگی می کنم و باز هم هاکان و چاوشی 85 رو گوش می دم و حس عجیبی پیدا می کنم که آشناست ولی نمی دونم قبلاً کجا حسش کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این پست خیلی طولانی شد ...........
تا بعد
خیلی قشنگ می نویسی.هز خنده روده بر شدم.
باحال بود. به نوشتن ادامه بده.فقط یه سوال: این چاوشی کیه دیگه؟ چرا تو خونه آهنگاشو نذاشتی ما هم مستفیض شیم؟
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی داری خوشحال میشم به منم سر بزنی
تازه اپ کردم
منتظرتم
موفق باشی و عاشق و پاک
چقد گرافیک وبلاگت قشنگه