متن امروزم را تصمیم دارم کمی ادبی بنویسم:
مسیحیان دوست دارند که شب کریسمس برف ببارد و این دقیقا ارزویی است که من شب های یلدا به آن می اندیشم. امسال اب و هوای شهر من (همدان) با سال های دیگر کمی متفاوت.سال های قبل از اواخر پاییز باران های فصلی تمام می شدند برف همه جا را سفید پوش می کرد. اما امسال تا اواخر اذر برف چندانی نبارید، حتی در شب یلدا که من انقدر منتظرش بودم. و حالا امروز 16 دی که 16 روز از شب چله می گذرد آسمان تلافی تمامی چشم انتظاری هایم را دراورد برف سنگین حتی باعث تعطیلی دبیرستان ها (امری که من در سه سال دبیرستان با ان مواجه نشدم
) نیز شد.
خلاصه اینکه همدان نزدیک 70 سانتیمتر برف اومده و همه جا خیلی قشنگ شده و من خیلی دوست داشتم مثل سال های پیش برف بازی کنم ولی هم سرمای شدیدی خوردم و هم تنهایی حوصله بازی نداشتم پس در نتیجه منصرف شدم. انگار هر چه بزرگتر می شویم از هم دورتر می شویم و آرزوهایمان را نیز فراموش می کنیم.
منو یاد زمانی انداختی که به سن تو بودم و به همین چیز ها فکر می کردم.آره منم منتظر برف بودم درست مثل تو.و هنوز هم هستم
عکس محلمونه نه؟ اگه بدونی چقد دلم تنگ شده....